خدایا ؛ من دنیای شیرین با تو بودن را در این سلول تنگ ، به دنیای بزرگی که تو با من نباشی ، ترجیح میدهم !
دستت را روی سینه ام بگذار و هراس و شتاب تپش های قلبم را آرام کن !
مرا از زمینی که بدان چسبیده ام ، جدا ساز و از تعلقات بازدارنده ، بازم بدار !
خدا یا ؛ آیه ای را که از قرآن تو یافته ام میخوانم ، نه یک بار که بارها !
((الحمدلله الذی اذهب اَنّ الحَزَن اِنّ رَبَّنا لغفورٌ شَکور
سپاس خدایی را که اندوه را از ما برگرفت که خدای ما بسیار بخشاینده و شاکر است.))
من از تکرار حریصانه ی این آیه ، چه برکاتی که تناول نکرده ام !
خدایا ؛ دستت را به من بده
میخواهم آن را روی سینه ی مردمی بگذارم که از شادمانی بهره ی چندانی ندارند، اندوهگینند ...
آراممان کن خدا از پریشانی و اندوه ، از غم ، از نگرانی ، از تشویش ، از بلاتکلیفی ، از سرگشتگی رهایمان ساز!
"مردمان پریشان هیچگاه راه به رشد نمیبرند."
*خدایا شادمان کن و بر دل ها و لب های ما لبخندی از تبسم نمکین خود بنشان*
خدایا ؛ امروز همه ی آنانی را که با من نامهربانند و با من نامهربانی کرده اند ، یک به یک پیش چشم آوردم و برای آنان از پیشگاه تو ، بخشایش و سلامت و رحمت آرزو کردم.
خدایا ؛ آنچنان گشایشی در دلهای ما پدید آور که ما کینه های کهنه و تازه را تا سالیان دور ، با خود حمل نکنیم !
دلهای ما مستعد کِشت شکوفه اند ، چرا در آن ها خس و خار بکاریم ؟!
دلهای ما میتوانند محل تابش نور باشند ، چرا به سیاهی دچارشان کنیم ؟!
نظرات شما عزیزان: